مدح و شهادت حضرت علی علیه السلام
خستـه از مردمِ دنیاست، چه تنهـا مانده چند سالی است که در حادثه ای جا مانده وقتِ رفتن ز درِ خانه به خود میگوید: چند ساعـت ز هـجـران تو زهـرا مانده زیرِ لب زمزمه اش ذکرِ: اَغِثْنِی یا رَب فاطمه رفت، خدا حـیدرش ایـنجا مـانده بعدِ سی سال غریبی و غـمِ در به دری باز، چشمانِ علی سوی “دری” وا مانده او فـقـط منـتظـرِ فـاطـمۀ زهـرا بود… پس بدیهی است که بیگانه ز دنیا مانده زینبش گفت: پس از حادثۀ «سیلی و در» نه در این خانه حسن مانده، نه بابا مانده سحـرِ نـوزدهـم بـود…عـلی راهـی شد می رَوَد سوی قـراری که به فردا مانده با چه شوقی طرفِ مسجد و محرابش رفت در و دیـوار و ستـون ها به تماشا مانـده فاطمه، مـنتـظرِ دیـدنِ روی علـی و … این طرف دیـدۀ طفـلان؛ پِـیِ آقـا مانده یک طرف، زینب و کلثوم و برادرهایش یک طرف، فاطمه و حضرتِ طاها مانده یک طرف، “خاک” عزادارِ غمِ بابایش یک طـرف، منـتظرش عـالمِ بـالا مانده ولی انـگار که دلتـنگِ رُخِ فاطمه است رفت مـولا و.جهان، واله و شیدا مانده وقتِ رفتن به لبش زمزمه ای داشت علی: روی “در” چند نخ از چادرِ زهـرا مانده |